تجربه ی من

سرگیجه آلفرد هیچکاک

اسکاتی(استیوارت):جای خاصی میری؟   مارلین(کیمنواک): نه خیال داشتم پرسه بزنم.   اسکاتی: منممیخواستم پرسه بزنم. حیف نیست دو نفر که می خوان پرسه بزنن تنهایی پرسه بزنن؟   مارلین: آدمایتنها فقط پرسه میزنن. دو نفر که با هم باشن حتما" یه جایی میرن. سرگیجه   آلفرد هیچکاک، 1958 ...
26 آبان 1391

از " بیژن نجدی"

  به خاطر کندن گلسرخ اره آورده‌اید ؟   چرا اره ؟   فقط به گلسرخ بگویید: تو، هی تو !   خودش می‌افتدو می‌میرد !       بیژن نجدی   ...
26 آبان 1391

صدا کن مرا از "سهراب سپهری"

صدا کن مرا   صدای تو خوب است   صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است   که در انتهای صمیمیت حزن می روید     در ابعاد این عصر خاموش   من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم   بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است   و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد   و خاصیت عشق این است   کسی نیست   بیا زندگی را بدزدیم آن وقت   میان دو دیدار قسمت کنیم   بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم   بیا زودتر چیزها را ببینیم …   برگرفته از"به باغ همسفران" / سهراب سپهری ...
26 آبان 1391

از زنده یاد "فریدون فرخزاد"

مادرم نماز میخواند و من آواز !   .   .   عقایدمانچقدر فرق دارد !   او خدای خودشرا دارد منم خدای خودم را !   خدای او برروی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !   خدای من براساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است !   او خدا رادر کنج خانه و معجزه می بیند !   من خدا رادر آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ، بغض هایی پر از اشک ، در شادی از تهدل ! در ثانیه به ثانیه زندگیم !   او جلوی خدایشسجده میکند !   ولی من درآغوش خدایم آرام میگیرم !   نمی دانم   خدای من واقعیتر است یا او !   دین من بهتراس...
25 آبان 1391

فقر از "احمد شاملو"

  از رنجی خسته‌امکه از آنِ من نیست بر خاکی نشسته‌امکه از آنِ من نیست   با نامی زیسته‌امکه از آنِ من نیست از دردی گریسته‌امکه از آنِ من نیست   از لذتی جان‌گرفته‌امکه از آنِ من نیست به مرگی جان می‌سپارمکه از آنِ من نیست احمد شاملو ...
24 آبان 1391

از "سیدعلی صالحی"

چقدر خوب است که ما هم ياد گرفته‌ايم گاه برای ناآشناترين اهل هرکجا حتی خواب نور و سلام و بوسه می‌بينيم ، گاه به يک جاهايی می‌رويم يک دره‌های دوری از پسين و ستاره ، از آواز نور و سايه‌روشن ريگ ، و می‌نشينيم لب آب لب آب را می‌بوسيم ريحان می‌چينيم ترانه می‌خوانيم و بی‌اعتناء به فهم فاصله دهان به دهان دورترين روياها بوی خوش روشنايی روز را می‌شنويم بايد حرف بزنيم گفت و گو کنيم زندگی را دوست بداريم و بی‌ترس و انتظار ... اندکی عاشقی کنيم . ما از هوای نشستن و تسليم باد و خواب شب خوشمان نمی‌آيد ما دلمان اصلا با سلوک بی‌مورد مرگ آشنا نبوده، نيست، نخواهد بود. چقدر اين دوست‌داشتن‌های بی‌دليل ... خوب است مثل همين باران بی‌سوال که هی می‌بارد که ...
24 آبان 1391

مقصد از "نزار قبانی"

مقصد من عشق است تویی سرمنزل من عشق در پوست من می دود تو در پوست من می دوی و من خیابان ها و پیاده روهای تن شسته در باران را بر دوش کشیده تو را می جویم ... نزار قبانی ...
23 آبان 1391

از "شیرکو بی کس"

باران را به خانه دعوت کردم آمد، ماند،‌ و رفت، شاخه گلی برایم جا گذاشته بود . آفتاب را به خانه دعوت کردم آمد، ماند، و رفت ، آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود . درخت را به خانه دعوت کردم آمد، ماند، و رفت شانه سبزی برایم جا گذاشته بود. تو را به خانه دعوت کردم تو، زیباترین دختر جهان ! و آمدی و با من بودی و وقت بازگشت گل و آینه و شانه را با خود بردی ، و برای من شعری زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم ... "شیرکو بی کس" ...
22 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد